حقیقت تكاندهنده حضور روبینیو (دروازهبان سوم یوونتوس) را یك برزیلی برای من فاش ساخت.
چند سال پیش بواسطه همكاری در یكی از تیمهای فوتبال ایرانی، دوستی پرخاطره و شیرینی با دروازهبان برزیلی تیم پیدا كرده بودم. او كه بهخاطر حضور چند سالهاش در ایران فارسیاش خوب شده بود در بیشتر سفرهایی كه برای دیدارهای خارج از خانه انجام میدادیم هماتاقی من در هتلهای محل اقامت بود. دروازهبان سابق واسكودوگاما و فلامینگوی برزیل بود و حتماً در سالهای جوانی برای خودش نقشهها كشیده و آرزوها در دل پرورانده بود. نظم و رفتارهای فوق حرفهایاش نبست به شلختگی و لُمپنیزمِ جاری بر بازیكنانِ ما او را به شدت از تفكر آفتزده فوتبال ایرانی متمایز میكرد. هرقدر بازیكنان نازپرورده و آب زیركاه تیم سر میز ناهار و شام، یواشكی برای خوردن نوشابه و لقمهای بیشتر نقشهها میكشیدند و شبها پس از جدالی طاقتفرسا با موبایلها و جولان در شبكههای اجتماعیشان در حال بازی تخته نرد به خواب میرفتند، او اما دقیقاً میدانست چه باید بخورد و چه چیز برای او ممنوع است. شبها من با رقصِ تعویض كانالهای تلویزیون از بالا به پایین و برعكس در نیمههای شب میخوابیدم و او رأس ساعت 10: 30 رویا میچید.
«خوزه كائهتانو مندز» دو دختر داشت و هر وقت میدیدمش عكسهای آنها را به من نشان میداد و مشخص بود در غربت مهمترین دلخوشیهایش هستند. به خواست خودش او را Ze صدا میزدم. با اینكه پس از اتمام دوره فوتبالش در برزیل توسط یك Agent به فوتبال ایران آمده بود اما تعصبش حتی وقتی كه روی نیمكت ِبیگانگان هم بود، اعجاببرانگیز بود. با دانش دست و پا شكسته فارسیاش و البته با زبان فینگلیش گهگاه به من پیام میداد و «داداش» خطابم میكرد. منهم برای خودشیرنی با امدادِ گوگل ترانسلیت، با زبان پرتغالی با او خوش بش میكردم. حتی وقتی بعد از آن فصل لعنتی! از تیم جدا شدم معرفت برزیلیاش را به رخ میكشید و احوالاتم را جویا میشد. یكبار وقتی دعوتم كرد كه به برزیل بروم و به همراه او و همسرش در خلال بازیهای جامجهانی 2014 برزیل هاتداگ به تماشاگران بفروشم كمی دلخور شدم كه این چه مدل مهمان دعوت كردن است؟ اسیری است یا گذاشتن سنگ بزرگ جلوی پایم برای نرفتن؟ ! ولی فقط اندكی زمان نیاز داشتم تا متوجه شوم این خالصانهترین نوع دعوتی بود كه یك برزیلی میتوانست از یك ایرانی بكند.
او چند سالی است كه دیگر از ایران رفته و تنها یادگاری كه از او برایم جز این خاطرهها و چند عكس یادگاری باقی مانده، شماره 0919 تا همیشه خاموشش در موبایلم است.
اما خاطرهبازی و جلوهفروشی با گلر سیهچرده برزیلی هدف این نوشتار نیست. یادم میآید یكبار از او در مورد دروازهبانان برزیل پرسیدم و از كلودیو تافارل، دیدا، ژولیو سزار و چند نفر دیگر اسم بردم و هرآنچه در مورد فوتبال برزیل میدانستم را رو كردم تا نشان دهم، ما ایرانیها اگر فوتبالمان به شما نمیرسد اما در طرفداری برای خودمان علامههای دهری هستیم به غایت فردوسیپور طور!
وقتی به اسم روبینیو دروازهبان تازه به یووه پیوسته در آن سال رسیدم، او كه ظاهراً میشناختش چیزهایی به من گفت كه برایم جالب بود: (نقلقولها نزدیك به آن چیزی است كه او در آن روز گفت)
در برزیل توجه، محبوبیت و اعتماد به دروازهبانان سفیدپوست بیشتر است. هیچ دلیل به خصوص هم جز برخی باورهای سنتی و خرافی وجود ندارد. همین میشود كه دروازهبانانی مثل دیدا به محض اولین اشتباه از چشمها میافتند اما به ژولیو سزار با مجموعهای از اشتباهات بارها فرصت جبران داده میشود.
داستان روبینیو از زبان هموطنش برایم جالب بود. هرچند دلم میخواست در اولین فرصت بحث را به سمت بازیكن محبوبم «جیجی بوفون» بكشانم و نظر او را در موردش بدانم:
با اِلی (اشاره به «ز الیاس» برادر بزرگتر روبینیو) دوست بودیم. یادم است وقتی رُب (اشاره به روبینیو) تصمیم گرفت از ویتوریا ستوبالِ پرتغال جدا شود با مشورت الی كه خودش سابقه بازی در اینترمیلان، بولونیا و جنوا را داشت تصمیم گرفت ایتالیا را برای ادامه مسیر فوتبالیاش انتخاب كند.
هرچه بیشتر میگفت، حواسم از بوفون پرت و همدل با قصه روبینیو میشدم:
در سه سالی كه در جنوا بود تقریباً روزهای فوقالعادهای داشت. فصل اول كه با این تیم از دسته دو به یك آمدند. و دو فصل بعدی هم با تیم سرسخت جنوا در بالاهای جدول بودند.
با خودم فكر میكردم؛ او كه هم سفیدپوست بوده و هم در جنوا خوب كار كرده بوده، چرا پذیرفته سومین سنگربان تیمی شود كه دروازهبان اولش خیلی اول است و او احتمالاً باید یكی از صندلیهای سكوی ورزشگاه یووه را برای تماشای دیدارهای یووه رزرو كند؟ مندز ادامه داد:
مصدومیت و بدشانسی مثل خیلی از بازیكنان دیگر برزیلی گریبانگیر او شد تا مسیر پیشرفت او كندتر و كندتر شود. یادم است یكبار كه با او چت میكردم میگفت در ایتالیا به خاطر شباهتش به دروازهبان سابق یوونتوس و تیم ملی ایتالیا به او لقب «آنجلو پروتزیِ سرزمین قهوه» دادهاند.
یادش بهخیر پروتزی همان دروازهبانی بود كه در سالهای ابتدایی علاقهام به یووه، یكی از محبوبانم بود. اما بوفون چیز دیگری بود و باز نامش به سرم افتاده بود و این بار دیگر میخواستم هرطور كه شده حرفش را پیش بكشم. اما Ze انگار كه ذهنخوانی كرده باشد، مُرادم را داد:
در ایتالیا آنقدر بوفون را دوست داشت كه حاضر شد با مبلغی بسیار كم و در حدود چند صد هزار یورو ذخیرهی ذخیره او شود! فقط باید یك گلر باشی و از طرفی بوفون را نیز زندگی كرده باشی تا بفهمی دروازهبانی در حال و روز روبینیو چرا چنین تصمیمی میگیرد؛ او یك عشق بوفون محض بود.
خون با سرعت شدیدی از رگهای بدنم عبور میكرد و پمپاژ قلبم تشدید شده بود. خونم سرد و مو به تنم سیخ شد. جملات انگلیسیاش را تند تند یكبار دیگر مرور كردم مبادا شیداییام به بوفون باعث شده باشد، جملات را اشتباه فهمیده باشم. اما نه روبینیو كاری كرده بود كه باید به احترامش میایستادم.
هر سال با نگرانی خداخدا میكردم دلسرد یا پشیمان نشود و یك فصل دیگر در یووه بماند. دلم میخواست یك بار برای یووه بازی كند تا من عكس خود در رخ یار ببینم و آرزوی حملات پرشمار در محوطه جریمه یووه را در دل تمنا كنم. حالا كه در حدود چهار سال از حضورش در یووه میگذر هرچند به خواستهام نرسیدهام اما افتخارم به خط دروازه یوونتوس بیشتر از پیش شده است.
تسخیر جادوی دروازهها در یووه محدود به بوفون نیست. انگار هر بازیكنی كه به سرزمین سپید و سیاهپوشان گام میگذارد، ذوب و مبهوت چیزی غیرقابل توصیف میشود. او 50 ماه است كه بهای با #1 بودن را پرداخت كرده است. بگذارید روزی كه خط سرنوشت، ادامه مسیر فوتبالش را از یووه قطع كرد، كمی بیشتر یادگاری از او داشته باشیم. هرگاه گردو خاكِ پوگبا، طوفانِ موراتا، تلألؤی دیبالا، استحكامِ پولادینِ كیهلینی و غرور و عظمت همه ستارههای بیانكونری قدری فرونشست، چشمانتان را كمی تیز كنید و كمی دورتر روی سكوها او را پیدا كنید.